جدول جو
جدول جو

معنی داز دمه - جستجوی لغت در جدول جو

داز دمه
لبه ی تیز و برنده ی داس
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(دُ مَ / مِ)
پرتاب. بادوام. (جامه). داش دگمه. رجوع به داش دگمه شود
لغت نامه دهخدا
(دُ مَ / مِ)
مرکب از چیز + ی، شی ٔ، کمی، قدری، مقداری، و چون با عدد بکار رود مترادف با عدد مجهول ’اند’ افتد، یعنی مبلغ یا مقدار یا مقداری بیشتر: کوه قارن ناحیتی است که مر او را ده هزار و چیزی ده است، (حدود العالم)، گفت دهاقین را سخنان حکمت باشد ما را از آن چیزی بگوی، (تاریخ سیستان)،
- چیزی شدن، عنوانی یافتن، موجودیت یافتن، اهمیت و اعتبار گرفتن:
هیچکس از پیش خود چیزی نشد
هیچ آهن خنجر تیزی نشد
هیچ حلوائی نشد استادکار
تا که شاگرد شکرریزی نشد،
؟
لغت نامه دهخدا
(دَ رَ)
دهی است از دهستان سه هزار شهرستان شهسوار. واقع در 32هزارگزی جنوب شهسوار. کوهستانی، سردسیر دارای 170 تن سکنه. آب آن چشمه سار، محصول آنجا لبنیات و عسل. شغل اهالی گله داری و چوب تراشی و راه آنجا مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(لِ شُ دَ)
در تداول عوام، همه. جمعاً
لغت نامه دهخدا
(دَ دَ مَ / مِ)
سیارات را گویند که زحل و مشتری و مریخ و آفتاب و زهره و عطارد باشد. (برهان). کواکب سیاره. (جهانگیری) (آنندراج). هر ستاره ای که بر دور آفتاب حرکت کند مانند زحل و مریخ و زهره و زمین و جز آن. (ناظم الاطباء). صاحب انجمن آرا و به تبع او صاحب آنندراج گویند: این لغت را در فرهنگ رشیدی نیافتیم شاید صحیح نباشد و شاید روزومه باشد:
برمرادت چون نگردد تا قیامت دور چرخ
کز تو درسیرند دایم مهر و ماه دزدمه.
بوسلیک (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دراز دم
تصویر دراز دم
سگ کلب، میمون، عقرب
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه اجرای عدالت کند عادل، خدای تعالی، روز چهاردهم از ماههای ملکی
فرهنگ لغت هوشیار
دسته ی تبر
فرهنگ گویش مازندرانی
نام محلی در تنکابن که راه سه هزار از آن گذرد
فرهنگ گویش مازندرانی
دره ای که در کنار دژی در حومه آلاشت واقع است، از توابع دهستان
فرهنگ گویش مازندرانی
موقع، هنگام، زود هنگام، اوایل
فرهنگ گویش مازندرانی
شاه زاده
فرهنگ گویش مازندرانی